در اعماق تنهایی

ساخت وبلاگ
اگر آنی بودی که ادعا کردی اگر حالا یک جایی دور و بر جایی که من هستم کار گرفته بودی و آزمایشی ات را گذرانده بودی و مستقر شده بودی اگر روی من دست بلند نکرده بودی اگر آنقدر گستاخانه و حد نشناسانه در مورد کارت اعتباری و لطف من رفتار نکرده بودی اگر اینقدر در مورد خودت، احساست و تواناییهایت متوهم نبودی اگ در اعماق تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت در اعماق تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shidaaspa بازدید : 6 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 16:56

این اواخر شاهکارهایی زده ای که نمیتوانم ندید بگیرم. قطعا قطع کامل ارتباط در انتظارت خواهد بود. صبر کن و ببین موجود ترسناک. بحث ناخوشایند کارت اعتباری من هنوز تمام نشده! اواخر درخواست کردی دوباره پول بریزم. اولش مخالفت کردم اما دفعه ی بعدی که گفتی فکر کردم بهتر است موافقت کنم چون اولا تو مسافری و دلم در اعماق تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت در اعماق تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shidaaspa بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1396 ساعت: 4:33

دیشب با زنگت نگذاشتی چله ی من تمام شود. البته برای خودم توجیه کردم که من چله ام را نشکستم. نه و نیم زنگ زدی و گفتی یک ساعت بعد زنگ می زنی. تپش قلب گرفتم با دیدن پیش شماره.  زنگ زدی. یک ساعت و نیم بیشتر حرف زدیم. کمی باز بر سر اختلافات اساسی بحث کردیم، کمی خبرهایمان را گفتیم. اما به نظرم نکته ی اصلی این مکالمه این بود که تو به من اعلام کنی که احتمال خیلی زیاد تا همیشه تنها خواهی بود. گفتی همیشه خیلی دوستم داشته ای، داری و خواهی داشت. گفتم سعی کن روی آینده کار کنی که کمتر بشود. پرسیدی آیا من دارم کمتر می کنمش؟ گفتم بله دارم سعی می کنم. درباره ایمیل تبلیغاتی انجمن فارغ التحصیلان گفتی و به شوخی گفتی برویم برای خانه ی سالمندان تبلیغ شده اقدام کنیم؟ قرار بود همسایه باشیم دیگر؟ گفتم آن قرار مال قبل بود. حالا دیگر اعتباری ندارد. گفتی آها یعنی می خواهی با آقاتون باشی. گفتی که شب عید دومین سالگرد شروع ماست. من این جمله را دوست نداشتم. سالگرد چیزی که تمام شده برایم دوست داشتنی نیست. مخصوصا که به تلخی و سختی تمام شده. اینها را نگفتم البته. من در مقابل این جمله ی تو به این فکر کردم که دو سال ا در اعماق تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت در اعماق تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shidaaspa بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 17:33

عکس جدید گذاشته بود از لیس بون و آلبو فیرا. چند ساعت بعد احتمالا چون هیچ لایک ی نخوردند چند تا رو برداشت. دلم براش می سوزه که تو چهل و شش سالگی دلخوشی زندگیش تعداد لای ک و پز دادن به همسن و سالاشه. مرد بیچاره! تبریکات تولدش رو هم حال بد کن و تا حدی چندش آور جواب داده! در جواب اکثریت نوشته با وجود دوستان خوبی مثل شما مگه میشه شاد نبود؟!! در جواب خانمها هم اصولا چی چی جان نوشته حتی اگه طرف فعل جمع استفاده کرده باشه. برای تنها دختر محجبه ی مقیم او زی هم نوشته بود ممنونم فلانی جان خوشحالم کردی. دلم برای دخترک خواهد سوخت اگر قربانی بعدی این موجود رشد نکرده باشه!! چند روزه آتیش دوست داشتن به شدت فروکش کرده. چی رو دوست داشته باشم؟! یک موجود غیر قابل تحمل خود بزرگ بین خود متشکر تربیت نشده ی پرتوقع خود محور خود شیفته ی پر از عقده های ریز و درشت و ناسپاس و حد نشناس و خشن رو؟! همه اش مثل اون ملیکا لوین سکی به خودم هر روز میگم آخه این کی بود که تو فکر کردی انتخاب مناسبته؟!! دو ماه دیگه همچین شبی دو سال از شروع معاشرت من و این بشر می گذره! دو سال عمرم و جونم و وقتم و انرژیم!! چقدر پر هزینه بود این در اعماق تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت در اعماق تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shidaaspa بازدید : 13 تاريخ : جمعه 6 اسفند 1395 ساعت: 4:04

پریشب قبل از خواب کمی در مورد سایتهای آنلاین دی تینگ سرچ کردم و دیروز ناگهانی دل به دریا زدم و توی سه تاشون اکانت ساختم.  یکیشون رو بعد حدود بیست و چهار ساعت پاک کردم چون بهش می اومد محل عرضه و تقاضای یک سری چیزهای خاص باشه کما اینکه چند تا پیامی که گرفتم هم در همون راستا بود. بعد یک آقای چهل و هشت ساله ای پیام داد و خوب بود پیامش. این شد که پروفایل رو پاک نکردم. امروز صبح هم یک هموطن اونجا دیدم و بعدم اون پیام داد و یه کم چت کردیم و اون عکس خواست و من مقاومت کردم با اینکه تا حدی بهش حق می دادم. عصری که بعد پیام آقای چهل و هشت ساله مبنی برا اینکه دو تا بچه داره تصمیم به حذف پروفایل گرفتم به اون هموطن که گفته بود بعدتر میاد و جواب سوالات آخر رو میده پیام دادم و آدرس دادم که اگر خواست ادامه بده بعد چطوری پیدام کنه.  هموطن به نظرم بی مهارت یا کم فکر کرده اومد چرا که عکس پروفایلش با پروفایل حرفه ایش یکی بود و با یک سرچ عکس فهمیدم کی هست و کجا کار می کنه البته مدتی بعد اون هم عکسش رو برداشت. رسید به اینکه اونجا جای عکس آدم حسابی نبوده.  نمی دونم ادامه بده یا نه؟ شاید نده. فک در اعماق تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت در اعماق تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shidaaspa بازدید : 11 تاريخ : جمعه 6 اسفند 1395 ساعت: 4:04

دیشب زود خوابیدم و نیمه شب بیدار شدم و ویرم گرفت پروفایل دوم که تنها پروفایلی بود که عکس داشت رو هم پاک کنم. رفتم از روی گوشی و نشد اما عوضش دیدم چه آدمهای نچسب ترسناک ظاهری بهم پیام داده بوده اند. جالب اینجا بود که روی گوشی عکسهاشون رو می دیدم! خلاصه ساعت چهار صبح پا شدم لپ تاپ آوردم و پاکش کردم. همچنان هم پیام می اومد پشت پیام! تا لحظه ای که حذف کردمش هفده نفر گفته بودن من نفر محبوبشونم!!! اعصاب نداشتم دیگه! مونده یکی! اونی که مثلا تحصیل کرده هان و همه با شغل مهندس و کم کم معلم و پلیس میان پیام میدن! تعداد پیامهای اون سرعت رشدش کمتره ولی قابل توجهه. نمی دونم فعلا در آینده ی نزدیک اون رو هم پاک کنم یا نه؟  با خودم گفتم گیرم اینها خواهان باشند من که خودم می دونم با اعتقادات شون مشکل خواهم داشت هر قدر آدم خوبی باشند! پس شاید بهتر باشه اینم حذف کنم. دلم گرفته خیلی ازین دنیا!  این روزها هر چی به آشناتر فکر می کنم حسم غم و خشمه دوباره. چرا؟ چون تو مدتی که سفر بودم پیام داد اگه می خوام ازم راضی باشه موجودی کارت اعتباری من رو به پوونصد برسونه. خیلی عصبانی شدم. دلم می خواست مکالمه ت در اعماق تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت در اعماق تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shidaaspa بازدید : 6 تاريخ : جمعه 6 اسفند 1395 ساعت: 4:04

چله گرفته ام که به حرف نزدن و حال نپرسیدن عادت کنم. بیست و هشت روزش گذشته. اوایلش سخت بود اما حالا نه آنقدر. یک تغییر عجیب اتفاق افتاده که اصلا دلم نمی خواهد با او حرف بزنم. مثل اوایل بعد تمام کردن. احساس می کنم حتی حرف زدن کوتاه هم به هم می ریزدم. شاید دوباره حسهای دوست داشتن و دلتنگی بجوشند.  هی فکر می کنم و می بینم هیچ جوره با موجودی با این درجه از بی انصافی و بی شعوری و بی دقتی جور نیستم و انصافا خدا را شکر می کنم که موفق شدم. گاهی هم از خدا شاکی می شوم که چرا مرا زودتر نجات نداد!  دیروز کلی یاد پارسال چون دیروزی بودم. جنوب کار می کرد. تازه از تهران برگشته بود و گوشی اینترنت دار را جا گذاشته بود. قرار بود یکی از همکارانش برایش ببرد.  من کلی نگران شده بودم. ایمیل زده بود و من ندیده بودم چون به ایمیل شخصی زده بود. رسیدم خانه و با نگرانی بسیاار زنگ زدم. گوشی را برداشت و گفت شما؟ صدا هم خوب نبود. عصبانی شدم! گفتم بعد این همه نگرانی هنوز من را نمی شناسی؟ چه کسی با چنین پیش شماره ای به تو زنگ می زند.گفت ایمیلم را ببینم. فردایش گوشی اش رسید. چند سال پیش هم چون دیروزی با دوس در اعماق تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت در اعماق تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shidaaspa بازدید : 10 تاريخ : جمعه 6 اسفند 1395 ساعت: 4:04

امروز همت کردم و رفتم پیش هوس آرتزم. از زانو درد گفتم و غم شدید و گریه های این روزها. گفت نشانه های افسردگی ناخ دم ترنونگ دارم و به منشی گفت برایم فوری از نورولوگن سوشیوتراپیست وقت بگیرد. گفتم بروم پیش مشاور؟ گفت اول برو پیش نورولوگن ببینیم چی تشخیص می دهد.  رسیدم خانه باز اشکم سرازیر شد. من لایق این همه درد و رنج و زخم و شکسته شدن بوده ام خدا؟ امیدوارم کمک کند. چقدر خسته ام و فرسوده! یعنی دوباره خوب و شاد خواهم شد؟! دیروز برای کیفیت بسیار بد و شاکی کننده ی کلاس زبان هم ایمیل بلند بالا زدم. پریشب و دیشب و حتی امروز از یادآوری نکات ایمیل عصبانی بودم. از جواب هم خبری نشد! شاید طرف جواب ندهد که فهم و شعورش را نشان داده ولی بعید است. شاید جواب بدهد پول را پس نمی دهیم که تا تهش می روم شاید هم بگوید بخشی را پس می دهیم که من اوکی ام. شاید هم بگوید کلش را پس می دهیم که گزینه ی مورد نظر من است. امید به خدا. فقط از صمیم قلب دوست دارم که ایمیلم حداقل برای آیندگان اثر مثبت بگذارد و سیلابس درست برای این درس تدوین کنند! من اگر چنین ایمیلی دریافت می کردم از گیرنده هم عصبانی می شدم. شاید یک طرفه در اعماق تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت در اعماق تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shidaaspa بازدید : 10 تاريخ : جمعه 6 اسفند 1395 ساعت: 4:04

آن وقتها که بودی پیگیر آمار تغییرات ماهانه بودی. خوشایند نبود و هر بار در جواب اعتراض من می گفتی که این توجه است و دلیل ناراحتی من را نمی فهمی. نزدیک که می شد هم می گفتی خواست باشد یا به طور خاصتر حال می پرسیدی. هزار بار هم تاکید می کردی قرص آ هن بخورم.  آخرین باری که درباره ی این موضوع پرسیدی اوایل به هم زدن بود. پیام دادی چطوری؟ درد داری؟ انصافا ناراحت شدم. برایت نوشتم دوست ندارم جواب این سوال را بدهم چون ما حالا با هم نسبتی نداریم.  شب برایم نوشتی که از صبح بعد پیام من حالت بد است. نوشتی در کشتن ما چه میزنی تیر جفا! ما را سر تازیانه ای بس باشد. من هم نوشتم متاسفم که حالت بد شد ولی واقعیت گاهی تلخ است.  وسط پست متوجه شدم دارم خطاب به آشناتر می نویسم!  دلم امروز برایت تنگ بود اما متاسفانه قرار نیست حالت را بپرسم. باید حسابی مراقب باشم که احساسات زمام امور تحت کنترل مغز را در دست نگیرند که ممکن است پیامدهای ناخوبی داشته باشند. در اعماق تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت در اعماق تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shidaaspa بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 2:01

یک اشتراک من و آقایدوست و البته من و خیلی از دوستان دیگرم علاقه به یاد گرفتن و اهمیت بالای یاد گرفتن در زندگی است.  اینکه تجربه ای منجر به یاد گرفتن شود برای ما دلچسب است. حتی در تعریف داستان می گوییم خیلی خوب بود، خیلی چیز یاد گرفتم! آشناتر نسبت به یاد گرفتن چیزهای جدید علاقه ای نشان نمی داد. تمام توصیه های من برای زبان آموزی را رد کرد. یادش نبود چه کتابی را و کی آخرین بار خوانده! هر بار که من حرف یاد گرفتن و کلاس و غیره میزدم بی حوصله می گفت ول کن حوصله داری! حتی وقتی چند باری حرف درس خواندن مجدد خودم را زدم گفت که این خیالبافیها را کنار بگذارم و به زندگی ام فکر کنم. هیچ تشویقی برای یاد گرفتن نمی کرد. اولیتی برایش نداشت! حتی برای یاد گرفتن یا تجربه ی جدید سفر نمی رفت. بیشتر سفر می رفت که در خانه و مایه ی رنج بزرگترهایش نباشد! به بقیه پز بدهد که خوشبخت و پولدار است و احتمالا برای سایرین با ذکر سفرهای با کلاس و دنیا دیدگیهایش کلاس بگذارد و فخر بفروشد! این اذیتم می کرد! این بی تفاوتی به آموختن، عدم تشویق به آموختن، اولویت نداشتن آموختن، لذت نبردن از آموختن! در اعماق تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت در اعماق تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shidaaspa بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 2:01